جدول جو
جدول جو

معنی پی ریختن - جستجوی لغت در جدول جو

پی ریختن
بنیان گذاردن، بنیان نهادن، پی افکندن
تصویری از پی ریختن
تصویر پی ریختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پر ریختن
تصویر پر ریختن
پر افکندن: (آنجا که عقاب پر بریزد از پشه لاغری چه خیزد ک)، مجرد گردیدن از علایق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر ریختن
تصویر پر ریختن
ریخته شدن پر پرندگان
کنایه از تو لک رفتن
کنایه از عاجز شدن، زبون گشتن، برای مثال آنجا که عقاب پر بریزد / از پشّۀ لاغری چه خیزد؟ (امثال وحکم - ۴۷)، کنایه از مقهور شدن، کنایه از مجرد شدن
فرهنگ فارسی عمید
گودالی که برای آبهای مستعمل مانند آب حمام و مطبخ کنده باشند، مستراح مبرز، ظرفی که از آن آب ریزند آفتابه، دلو (آبکش)، سرازیریهایی که آب آنها برودی میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در ریختن
تصویر در ریختن
گریه کردن گریستن، سخن نغز و لطیف گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشم ریختن
تصویر پشم ریختن
از اعتبار افتادن: فلانی دیگر پشمش ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس میختن
تصویر پس میختن
بد شدن پس از نیکویی، بدشدن، تنزل کردن، عقب رفتن: (روز بروز پس میشاشد)
فرهنگ لغت هوشیار
ترک مراوده کردن قطع کردن بریدن: پی از هر خسی سایه پرورد بگسل نظر بر عزیزان جان پرور افکن. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا ریختن
تصویر وا ریختن
خراب شدن و ویران شدن، از هم پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فا ریختن
تصویر فا ریختن
واریختن فرو ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
مجددا ریختن باز ریختن، ریختن، یا وا ریختن حساب. تفریغ حساب کردن با کسی واریز کردن حساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب ریختن
تصویر آب ریختن
((تَ))
داخل کردن آب در ظرفی، ادرار کردن، پیشاب ریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشم ریختن
تصویر پشم ریختن
((~. تَ))
بی اعتبار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
Thread
دیکشنری فارسی به انگلیسی
धागा बनाना
دیکشنری فارسی به هندی
সুতো ঘোরানো
دیکشنری فارسی به بنگالی